ابزار منو ثابت

یلدا قسمت دوم

سرگرمی ونشاط

اینجا وبلاگ خودتونه خوش اومدین.

یلدا قسمت دوم

یلدا ( قسمت دوم )

اما از فرداش
نیاي بگی نیما پاشو بریم هواخوري ها!
 اِ... ! چقدر حرف می زنی؟ شب جمعه بابا! حالا چند روز مونده!
نیما  تو پس اونجا چوب کبریت بودي که این برنامه رو بهم نزدي؟!
 منکه نمی تونم کار و زندگیم رو بذارم زمین و بنشینم پاي تلفن که کی خواستگار زنگ می زنه و من بهمش بزنم ! خودت
عرضه داشته باش! یه غلطی بکن دیگه!
« با حالت گریه گفت »
 آ[ه چیکار کنم دیگه؟! سلاح من رو این خواهر چشم سفید تو کارگر نمی افته! نکنه اصلا از من خوشش نمی آد؟!
 چرا خره، خوشش می آد. خیلی م دوستت داره اما می گه فعلا براي ازدواج آمادگی نداره.
نیما  خب به بگو اول ازدواج می کنیم و بعد آماده می شیم!
 زهر مار!
نیما  ببینم! اگه منو دوست داره، پس چرا اجازه داده خواستگار براش بیاد؟
 سیما اصلا خبر نداره. مامانم این برنامه رو جور کرده. آخه خواستگاره از فامیلاشه.
نیما  ایشااله خبر مرگ این مادرت رو برام بیارن که از این لقمه ها واسه این دختره نگیره!
 لال شی نیما! بخدا خیلی پر رو شدي!
نیما  آخه تا اسم خواستگار سیما می آد دلم می لرزه!
« بهش خندیدم و گفتم »
 نترس. سیما آخرش زن تو می شه! الآنم اگه بفهمه شب جمعه قراره خواستگار براش بیاد، ناراحت می شه.
نیما  یه چیزي بگم، بهم نه نمی گی؟
 تا چی باشه.
نیما  بگو جون تو نه نمی گم!
 باشه، به جون تو نه نمی گم.
نیما  شب جمعه، منم یه جوري ببر خونه تون.
 می خواي بیاي و خواستگاري رو بهم بزنی؟
نیما  آره.
 فقط یه کاري نکنی که آبروریزي و سر و صدا بشه ها!
نیما  بجون تو مواظبم. فقط یه جوري بی سروصدا رأي شونو می زنم.
 باشه. حالا غذاتو بخور.
دوتایی شروع کردیم به غذا خوردن . استیک سفارش داده بودیم. خیلی م خوشمزه بود. همونجور که غذا می خوردیم بهش »
« گفتم
 نیما، خونه ي این آقاي پرهام کجاست؟
نیما  درست روبروي خونه ما.همون خونه هه که خیلی بزرگه! فکر کنم دو سه هزار متري هس! می خواي چیکار؟
 ازش خیلی خوشم اومده.
نیما  از خونه هه؟
 از یلدا.
« داشت نوشابه می خورد. یه دفعه جست گلوش و به سرفه افتاد و بعد گفت »
 با همین یه نظر؟!
 خب آره! از وقتی دیدمش، اصلا از جلو چشمم نمی ره کنار!
نیما  آخه نیم ساعتم ندیدیش!
 دل که این حرفا حالی ش نمی شه! وقتی از یکی خوشش اومد، می گه خوشم اومد!
نیما  چه دل بی چاك و دهنی داري تو! دو تا با لنگه کفش بزن تو دهنش که خونین مالین بشه و دیگه از این چیزا نگه!
 تو چرا امروز اینقدر بی ادب شدي؟!
نیما  آخه تو خبر نداري ! اولا این دختره یلدا، چندین ساله که ایران نبوده و تازه برگشته. خونواده شم تازه یه چند وقتیه که از
خارج اومدن.
 خب؟ که چی؟
نیما  فکر شو از سرت بیرون کن که این کار شدنی نیس.
 چرا؟
نیما  اینادختر به من و تو بده نیستن.
 چرا؟
نیما  یعنی اصلا با ما جور نیستن!
 چرا؟
نیما  عرضم به حضور شما که تا جون از اونجات در اد!
« یه لحظه نگاهش کردم که بی خیال داشت به استیک ش ور می رفت. کارد و چنگال رو گذاشتم رو میز و بلند شدم و گفتم »
 امروز خیلی پرور شدي! بشین تنهایی غذاتو کوفت کن!
نیما  ببخشین! غلط کردم! دیگه بی تربیتی نمی کن. بشین جون من. آخه تو هی می گی چرا، چرا!
 من می گم چرا، تو باید اون حرفو بزنی؟!
نیما  آخه می گن، یعنی قدیمیا می گن، نباید کلمه ي چرا رو سه بار یه نفر پشت سر هم بگه ! براش یمن نداره! منم اون جمله
رو گفتم که نحسی ش رو باطل کنه!
 حالا بگو ببینم ، چرا با ما جور نیستن و به ما دختر نمی دن؟
نیما  این چرا، سومی بود یا چهارمی؟
 اِه ... !
نیما  خب می گم، عصبانی نشو . عرضم بحضورت کهف اولا اینا از خونواده شازده هان! یعنی اسم و رسم دارن. فقط م با کسی
وصلت می کنن که اونم اسم و رسم دار باشه . مثلا شازده اي چیزي باشه . شازده هام که تموم شد ن و نسل شون رو به انقراض
گذاشته! موندن فقط سه چهار تا شازده ي دگوري ! شازده قمبل الممالک و پشم السلطنه و گردالدوله ! واسه همین م عمه ي یلدا
خانم هنوز شوهر نکرده و بکر و باکر، تو خونه ور دل خان داداشش نشسته ! حالا اگه تو، تو شجره نامه ي خونوادگی ت، ته اسم
ت یه لقب سلطنه یا دوله پیدا کردي، زود بگو بریم خواستگاري عمه خانم باکر السلطنه!
 ما نه از این القاب داریم و نه ازشون خوشم می آد.
نیما  اتفاقا به تو می آد یه لقب داشته باشی ! جناب آقاي سیاوش فطرت الدوله، چیز کج و کوله! آخ ببخشیت! قرار بود دیگه
بی تربیتی نکنم!
« چپ چپ نگاهش کردم و گفتم »
 دوره ي این حرفا دیگه گذشته.
نیما  فکر می کنی ! اینا بقدري به این سنت پاي بندن که عمه ش قید شوهر کردن رو زده! اتفاقا پدر یلدا که آقاي پرهام باشه،
آدم بی سر زبون و تو سرخوري یه! همه کاره ي خونه شون همین عمه خانمه. اونم یه زنی یه فتوکپی وروره جادو!
وامونده یا ناپزه یا گوشت الاغه که نه می شه پاره پوره ش کرد و نه می شه خوردش!
 عمه ي یلدا رو پاره پوره کنیم بخوریم؟!
نیما  مگه تو هاري که می خواي عمه خانم رو بخوري؟! دارم این استیک وامونده رو می گم!
 اما اسم قشنگی داره!
نیما  چی اسم قشنگی داره؟ استیک نیس لامسب! لاستیکه! تو تونستی بخوریش؟
 اِ... ! دارم یلدا رو می گم! بشقابم رو سوراخ کردي دیگه! بلند شو بریم!
خلاصه دوتایی از رستوران اومدیم بیرون و از همدیگه خداحافظی کردیم و سوار ماشینامون شدیم و راه افتادیم . خونه ي نیما »
اینا تو زعفرا نیه بود و خونه ي ما کمی بالاتر از ونک . وقتی رسیدم خونه، پدرم خودش تلفنی با پدر نیما صحبت کرده بود و از
جریان عمل کردنش خبر داشت . یه سلام کردم و رفتم تو اتاق خودم . لباسامو در آوردم و رو تختم دراز کشیدم و رفتم تو فکر
«! یلدا
دختر خیلی قشنگ بود . چشم و ابرو مشک ی بود و قد بلند . استخون بندي صورتش خیلی قشنگ بود. یه اورکت خیلی خوشگل
پوشیده بود با یه شلوار . روسري سرش بود و نفهمیدم که موهاش چه جوریه . خی سعی می کردم نوع موهاش رو تو ذهنم
مجسم کنم اما نمی شد ! نمی دونم چرا هی دلم می خواست بهش فکر کنم ! خوشم می اومد وقتی بهش فکر می کردم ! کم کم
چشمام گرم شد و خوابم برد . حدود 4 بعد از ظهر بود که از خواب پریدم . زود بلند زدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباش
پوشیدم و راه افتادم طرف خونه ي نیما اینا . راستش به هواي دیدن یلدا رفتم ! تو دلم می گفتم شاید خدا بخواد و یلدا رو جلو
خونه شون ببینم. اصلا بی اختیار بطرفش کشیده می شدم.
سوار ماشین شدم و راه افتادم . یه ربعف بیست دقیقه ي بعد رسیدم تو کوچه ي نیما اینا که سر کوچه یلدا رو دیدم که واستاده
و داره به ماشینش نگاه می کنه ! از خوشحالی خواستم بال در بیارم! ماشین رو زدم یه گوشه و پیاده شدم و رفتم ج لو و سلام
« کردم. تا منو دید خندید و گفت
 انگار قراره هر دفعه شما رو می بینم ازون کمک بخوام!
 اتفاقی افتاده؟
یلدا  لاستیک ماشینم پنچر شده ! متاسفانه حیدر اقام رفته دنبال یه کاري و خونه نیس. وگرنه بهش می گفتم بیاد و لاستیک رو
عوض کنه. خدمتکارمونه.
 اصلا مسئله اي نیس. الآن من براتون عوضش می کنم.
یلدا  آخه این درست نیس! لباس تون کثیف می شه!
 اصلا مهم نیس. لطفا در صندوق عقب رو وا کنین که جک رو در بیارم.
ماشین ش مثل ماشین نیما بود . از تو ماشین در صندوق عقب رو وا کرد و من جک و لاستیک زاپاس رو در آوردم . اما هر »
« . چی گشتم دسته جک رو پیدا نکردم. دسته جک ماشین خودمم بهش نخورد
 بهش نمی خوره یلدا خانم. اجازه بدین برم از نیما بگیرم. ماشین ش مثل ماشین شماس.
یلدا  نه ترو خدا! آخه من خجالت می کشم اینقدر به شما زحمت می دم!
 چه زحمتی؟ خوشحال می شم براتون کاري انجام بدم. فقط خدا کنه نیما خونه باشه.
« . تند راه افتادم طرف خونه ي نیما اینا که پنجاه متر اون طرف تر بود. زنگ زدم و نیما خودش آیفون رو جواب داد »
نیما  کیه؟
 منم نیما .
نیما  بجا نمی ارم!
 سیاوشم.
«! صداشو مثل دخترا کرده بود و خودشو لوس می کرد »
نیما  کدوم سیاوش؟ همون که تو داستان رستم وسهرابه؟ شرمنده ام! داستانش رو نخوندم و نمی شناسمش!
 اِه... ! خودتو لوس نکن! زود بیا پایین کارت دارم.
نیما ت ببخشین ! من اجازه ندارم بیام در خونه مونو با مرداي غریبه صحبت کنم! جلو همسایه ها زشته، برام پس فردا حرف در
میارن! اگه ممکنه شما یواشکی بایین بالا تو اتاق من! امن تره!
 واقعا که وقت نشناسی!
نیما  این کارا وقت و بی وقت نداره که! در رو می زنم، یواش از پله ها بیا بالا! مواظب باش کسی نبینتت بلا گرفته!
 بابا نیما کار مهمی دارم بجون تو! لوس بازي در نیار دیگه!
« ! هی صداشو می کشید و خودشو لوس می کرد »
نیما  تا خوب نشناسمت نمی آم دم در پیش ت پسره ي بی حیا ! بچه ي محل خودمونی یا از یه محل دیگه اومدي اینجا
شیطونی کنی؟ یه بار دیگه اسمتو بگو یاد بگیرم!
 بجهنم که نمی آي! چند تا دختر اومدن اینجا و دنبال آدرس یه خونه می گردن و منم نمی دونم کجاس بهشون بگم.
« تا اینو گفتم جدي شد و گفت »
 نگرشون دار اومد سیاوش جون!
«! ده ثانیه بعد پایین؛ دم در بود »
نیما  کوشن؟ چاخان کردي؟!
 زهر مار! اصلا موقعیت سرت نمی شه!
نیما  خب بیا بالا دیگه! فکر کردي آقا آوردیم و تا برسی بالا عقدت می کنیم؟!
 گم شو!
نیما  حالا چی شده؟!
 یلدا پنچر کرده!
نیما  کجاش؟ یعنی کجا پنچر کرده؟
« چپ چپ نگاهش کردم و گفتم »
 می خوام براش جک بزنم و ...
« نذاشت حرف بزنم و اومد تو حرفم و گفت »
 آفرین به تو ! تو اون چند تا کتاب قبلی اِنقدر زرنگ و تیز و بز نبودي ! نرسیده دار ي جک می زنی و پنچري می گیر؟ ! یعنی
می خوام بگم اول باید راپاس رو در بیاري، بعد!
« همونجور نگاهش کردم و گفت »
 بله، می فرمودین!
 زاپاس رو هم در آوردم، فقط جک ش دسته نداره. مال خودتو بده برم لاستیکش رو عوض کنم.
نیما  برادر من یه دسته بیشتر ندارم و اونم دست هر کسی نمی دم!
 خیلی بی ادب و بی تربیتی!
نیما  یعنی چی؟! دسته جکم رو نخوام بدم، بی تربیتم؟!
 برو گمشو! اصلا نخواستم!
نیما  بیا قهر نکن. چون رفیقمی بهت می دم اما خیلی مواظبش باشی ها! منم و همین یه دسته!
« خنده م گرفت و گفتم »
 بپر ورش دار بیار!
نیما  کجا بپرسم ؟ همین جاس! یعنی همین جا تو صندوق عقب ماشین مه!
خلاه دسته ي جک رو ازش گرفتم و برگشتم سر کوچه، پیش یلدا و ترتیب عوض کردن لاستیک ماشین ش رو دادم . وقنی »
« کار تموم شد، گفت
 خیلی ممنون. واقعا لطف کردین. ببخشین، من اسم تون رو فراموش کردم!
« کمی بهم برخورد و ناراحت شدم. آروم بهش گفتم »
 اسمم سیاوشه. فکر می کردم این اسم یادتون می مونه!
یلدا  معذرت می خوام. دیگه یادم نمی ره. شما کجا شاغل هستین؟
 تو شرکت پدرم کار می کنم. یه شرکت مهندسی یه. ببخشین، شما برگشتین ایران که بمونین؟
یلدا  شاید . شایدم نه. باید انگیزه اي براي موندن داشته باشم. فعلا زیاد از برگشتنم راضی نیستم . می دونین، اینجا آدم
سردرگمه!
 ببخشین متوجه نمی شم!
یلدا  منظورم اینه که، اینجا یه جوریه ! راستش من چندین ساله که آمریکا زندگی کردم. یه اونجا عادت کردم. اونجا براي هر
ساعتم برنامه اي دا شتم اما اینجا نه ! اونجا یه ساعت مون رو از دست نمی دادیم ! اما این چند وقته که اومدم اینجا، همینطوري
بی هدف، روز رو به شب می رسونم و شب رو به روز! آدم اینجا هیچ کاري نداره که بکنه!
 خب شما می تونین براي خودتون یه شغلی انتخاب کنین. ببخشین، تحصیلات تون در چه رشته اي یه؟
یلدا ت شیمی. فوق لیسانس شیمی دارم، اما منظورم این نبود! می خواستم بگم که آدم اینجا هیچ تفریح و سرگرمی نداره!
 خب شما می تونین با خانواده یا دوستاتون برین سینما و پارك و اینجور جاها!
« نگاهم کرد و بهم خندید و گفت »
 آره می شه اینجاها رفت. شما با دوتاتون براي سرگرمی و تفریح می رین سینما و پارك؟
« یه خرده فکر کردم و خودمم خنده م گرفت و گفتم »
 راستش نه! حوصله ي اینجور جاها رو ندارم.
« دوباره نگاهم کرد و خندید و گفت »
 جدا شما چه جوري وقت تون رو می گذرونین؟
 همینجوري دیگه . یعنی راستش خودمم نمی دونم! روزا که سرکارم تا عصري . عصرم می آم خونه و کمی استراحت می کنم و
بعدش یا نیما می آد پیش من و یا من می رم پیش اون. گاهی از شبام با هم شام می ریم بیرون.
یلدا  همین؟!
« بعد شروع کرد خندید و گفت »
 ما اونجا، روزاي تعطیل، براي سرگرمی و تفریح وقت کم می آریم! راستی رشته تحصیلی تون چیه شما؟
 عمران. مهندسم.
یلدا  خیلی خوبه. نیما چی؟
 اونم همینطور.
یلدا  نامزدي .چزي ندارین؟ یعنی خیال ازدواج ندارین؟
 چرا، یعنی خیال ازدواج دارم، اما نامزد و این چیزا رو ندارم. شما چطور؟
یلدا  نه. فعلا قصد ازدواج ندارم. خی، اگه اجازه بدین من باید برم. بازم ازتون ممنوع تا دفعه ي یعد خدانگهدار.
دوباره دستش روآورد جلو و باهام دست داد و بعد سوار ماشین ش شد و رفت . یاد حرف نیما، در مورد دست دادن افتادم و »
خنده م گرفت ! راه افتادم طرف خونه ي نیما اینا و زنگ شونو زدم . تا زنگ زدم، خودش پشت در بود و یه دفعه ي در رو وا
« کرد طوري که من جا خوردم و زود گفت
 دسته م رو بده!
 پشت در چیکار می کنی؟
نیما  داشتم زاغ ترو چوب می زدم. دسته جکم کو؟
تازه یادم افتاد که حواسم پرت شده و دسته جک نیما رو گذاشتم تو صندوق عقب ماشین یلدا ! یه نگاه به نیما کردم و »
« خندیدم که گفت
 دسته جک رو لو دادي؟
 آره.
نیما  اون وقت که هی جوش می زنم و سفارش بهت می کنم، ناراحت می شی و بهت برمی خوره ! حالا شانس آوردم که من
سه چهار تا دسته جک یدکی دارم!
 نیما ترو خدا شوخی نکن. دلم خیلی گرفته به جون تو!
نیما  دل دشمن ت بگ یره! بیا تو ببینم! از کی دلت گرفته؟ واسه دسته جک من دلت گرفته گرفته؟ فداي سرت! غصه نخوري
ها! من بازم دارم! هر وقت دیگه م خواستی تعارف نکن و پیش غریبه هام نرو رو بنداز! بیا خودم بهت می دم!
« بهش چیزي نگفتم و برگشتم و خونه ي یلدا اینا رو نگاه کردم که گفت »
 اي دل غافل ! عشق آخر بدن م را به سر دار کشید ! انگار پاك قافیه رو باختی؟! اي پدر سوخته شب چله خانم ! بالاخره اون
چشماي مست ش کار خودش رو کرد! بیا تو ببینم! بیا تو!
« دو تایی با هم رفتیم تو حیاط خونه شون که خیلی م بزرگ بود. رویه نیمکت نشستیم که گفت »
 عاشق شدي؟
« بهش خندیدم »
نیما  بلا روزگاري یه عاشقیت!
 حالا چطور می شه نیما؟
نیما  هیچی! چطور می خواستی بشه؟
 یعنی می گم تو چی می گی؟
نیما  مگه خاطرخواه من شدي که جواب ازم می خواي؟!
 می خوام نظر ترو بدونم.
نیما  بعنوان یه متخصص در امور بانوان؟
 اِه... ! گم شو!
نیما  اگر نظر کارشناسی منو بخواي یه چیزه و اگه نظر رفاقتی م رو بخواي یه چیز دیگه!
 نظر کارشناسی ت رو بگو.
نیما  از نظر کارشناسی باید خدمتت عرض کنم که بیچاره شدي بدبخت ! این همه کتاب و داستان عاشقانه خوندي هنوز
نفهمیدي عشق یعنی چی؟ ! برو کتاب لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رمئو ژولیت رو بگیر بخون، می فهمی عاشق شدن یعنی
چی!
 شد تو یه بار جواب درست به آدم بدي؟
نیما  راست می گی . تا تو بخواي این کتابا رو بخونی، یلدا سه تا شکم زاییده! بذار خودم برات تعریف می کنم . اون لیلی و
مجنون که جفت شون مردم ! شیرین و فرهادم که پسره آخرش خود کشی کرد ! رمئو ژولیت م که هر دو خودکشی کردن . تازه
این جریان مال اون قدیما بود هوا آنقدر آلوده نبود!
 اصلا نظرت رو نخواسم. لازم نکرده حرف بزنی.
نیما  بابا طبق روایات تاریخی، تمام عشاق، کارشون یا به جنون کشیده یا به خودکشی ! حالا گوش کن، و اما از نظر رفاقتی! باید
بهتون بگم آقاي گلم که شما باشین، برو جلو که من پشت تم ! خیالتم راحت که با تمام امکانات و تجربیاتم که بسیار ارزشمنده
در خدمت تم و ازت حمایت می کنم . در ضمن یه خبر خوبم بهت بدم ! پس فردا شب، آقاي پرهام، و خانم پرهام تشریف می
ارن من زل ما ! هم واسه عیادت بابام و هم مثلا براي قدردانی و تشکر از کمکی که من و تو به یلدا کردیم . جریان تصادف ش رو
می گم.
« از خوشحالی خنده م گرفت و گفتم »
 جون من راست می گی نیما؟ پدرت کی از بیمارستان مرخص می شه؟
نیما  فردا صبح. ببینم اگر یه میلیون تومن بهت نقد می دادن اِنقدر خوشحال می شدي؟
 نه بجون تو!
نیما  برو فکر نون باش که خربزه آبه! خاطرخواهی که نون و آب نشد پسر!
 یلدام می آد؟
نیما  اونو دیگه خبر ندارم.
 اگه نیاد چه فایده واسه من داره؟
بوي گل را از که جوییم؟ از گلاب! حالا گیرم یلدا نیومد. باباش که هس ! بپر دو تا ماچ از « نیما  یعنی چی؟ ! شاعر می گه
باباش بکن انگار یه ماچ از یلدا کردي!
 گم شو نیما! ترو خدا یه کاري بکن که یلدام بیاد.
نیما  چه توقعا از من داري آ! من چه جوري یه کاري بکنم که دختر شونو هم یا خودشون بیارن؟
 تو اگه بخواي می تونی!
نیما  حالا بذار پس فردا شب بشه، یه کاریش می کنم.
فصل دوم
فردا عصر نزدیک ساعت 7 بود نیما بهم تلفن زد. گ.شی رو خودم ور داشتم.
نیما  الو سیا !
 سلام. خودمم. چی شد؟
نیما  سیاه، قربده بیا که برات جورش کردم.
 زهر مار! صد بار بهت گفتم اسم منو کامل بگو!
نیما  تقصیر منه که دیشب یه کاري کردم که یلدام بیاد خونه مون!
 راست می گی ترو خدا؟!
نیما  آره ولی یه مشکلی پیش اومده.
 چه مشکلی؟ چی شده؟
نیما  فکر ازدواج با یلدا رو از کله ت بیرون کن!
 چرا؟!
نیما  طرف نامزد داره! اونم فکر می کنی کی؟
 کی؟! من میشناسمش؟!
نیما  حتما تو تلویزیون دیدیش!
 هنر پیشه س؟!
نیما  نه . یکی از این قوي ترین مردان جهانه! اتوبوس رو می بنده به یه طناب و با دندوناش تو سر بالایی تجریش می کشه می
بره بالا ! زنجیر می بنده دور خودش و یه تکنون می ده پاره می شه ! پونصد کیلو وزنه رو یه دستی بلند می کنه! بفهمه تو عاشق
نامزدش شدي با همون دندوناش ریز ریزت می کنه!
 راست می گی نیما؟! جون من راست می گی؟!
نیما  نترس بابا شوخی کردم.
 واقعا که بعضی از شوخی هات خیلی لوسه!
نیما  گوشی رو بده به بابات . بابام می خواد دعوتشون کنه. پرهام زنگ زد اینجا و گفت که دل می خواد باباي ترو هم ببینه. یه
دوستی قدیمی دارن با هم.
 اون وقت تو چه جوري فهمیدي که یلدام می آد؟
نیما  رفته در خونه شون . به هواي دسته جک، یه جوري بهش رسوندم که فردا شب توام می آي خونه مون . به احتمال 90
درصد اونم میاد.
 اگه نیومد چی؟
نیما  تو هنوز خانما رو نشناختی! حتما می آد!
 آخه اگه نیومد چی؟
نیما  هیچی. علی الحساب یه خرده باباش رو بغل کن، آتیش عشق ت فرو کش می کنه!
 نیما؟
نیما  چه با التماس اسمم رو صدا کردي! حتما یه کار دیگه م باهام داري!
 نیما جون! می شه یه خواهش کوچولو ازت بکنم؟
نیما  بفرمائین.
 میشه تو یه جوري به گوش پدر و مادرم برسونی که من از یلدا خوشم اومده؟
نیما  مگه خودت لالی؟
 آخه من خجالت می کشم! تو پررویی می تونی بگی!
نیما  خیلی ممنون! دست شما درد نکنه!
 یعنی منظورم اینه که تو شجاعی! جسوري!
نیما  خودتی!
 حالا می گی بهشون؟
نیما  باشه، جهنم ! منکه زندگیمو وقف تو کردم، این یکی م روش! ببینم تو از رو می ري و اون خواهر کوفتی ت رو بمن می
دي؟
 نیما! نیما جون!
نیما  دیگه چیه؟
 زود بهشون می گی؟
نیما  اِهه! می گم دیگه!
 آخه من می خوام زودتر بگی که برنامه هامو جور کنم.
نیما  مگه می خواي بابات رو عقد کنی که اگر من زود بگم برنامه ت جور می شه؟ گفتم می گم، می گم دیگه . دیگه خرده
فرمایش ندارین؟
 نه، دستت درد نکنه. ایشااله یه روز جبران می کنم.
نیما  می خوام نکنی! خداحافظ! گوشی رو بده به بابات!
فردا شب، ساعت حدود 8 بود که با سیما و ما در و پدرم، سوار ماشین شدیم و بطرف خونه ي نیما اینا حرکت کردیم . »
« همینطوري که داشتیم می رفتیم، یه دفعه پدرم گفت
 خب سیاوش خان. مبارکه ایشااله. شنیدم بفکر زن گرفتن افتادي؟ یه چیزایی خانم ذکاوت به مادرت گفته!
« . همونجور سرم رو به رانندگی گرم کردم و فقط خندیدم »
سیما  دختري ام که انتخاب کرده، خوبه. یعنی خیلی خوشگله.
مادرم فقط می خندید . تو آینه می دیدمش . خیلی خوشحال بودم . هم خوشحال بودم و هم خجالت می کشیدم که پدرم گفت »
«
 انشااله که همه چیز جور می شه اما خونواده ي پرهام شازده ن. یه خرده ممکنه نه و نو تو کار بیارن!
مادرم  اگر قسمت باشه خودش درست می شه.
پدرم  گفتم که بدونه. شایدم این موضوع، چیز مهمی نباشه. هر چی خدا بخواد همون می شه.
این جریان انگار داشت جدي می شد و فکرم رو بخودش مشغول کرده و بود که متوجه شدیم رسیدیم جلوي خونه ي نیما »
« اینا. خلاصه پیاده شدیم و رفتیم تو. بعد از سلام و احوالپرسی، تا سیما آقاي ذکاوت رو دید گفت
 مرخص تون کردم اما باید استراحت کنین!
پدر نیما  دستت درد نکنه سیما جون. همچین عمل کردي که انگار نه انگار من اصلا عمل شدم!
 پس نیما کجاس؟
مادر نیما  همینجاها بود!
یه دفعه دیدم نیما از پله ها طبقه بالا اومد پایین و اول با همه سلام و احوالپرسی کرد و بعد اومد طرف سیما و که کنار من »
« واستاده بود و آروم گفت
 الهی من قربون اون نظام پزشکی برم که دکترایی مثل شما رو تعلیم می ده!
« سیما خندید و گفت »
 فکر می کردم تا زنگ در رو بزنیم، شما جلوي در آماده واستادین براي استقبال!
نیما  آخه چیکار کنم؟! دنیال کار این داداش پدر سوخته ت بودم!
« ! سیما غش کرد از خنده »
 دنبال کار من واسه چی؟!
نیما  بابا یه ساعتی از طبقه ي بالا با دوربین خونه ي این پرهام اینا رو زیر نظر گرفتم که ببینم این دختره ي آتیش ب ه جون
گرفته م می آد یا نه!
 از اون بالا تو چه جوري می فهمی که یلدا می خواد بیاد یا نه؟!
 پخمه ! اگه از دو ساعت قبل لباس تی تی ش مامانی تن ش کرده باشه و از این ور خونه بره اون ور و دوباره برگرده و بره تو
حیاط و یه دوري بزنه و دویست بارم بره جلو آینه، معلوم ه می شه که می خواد بیاد دیگه ! مگه خواهرت رو نمی بینی چه لباس
قشنگی تن ش کرده و بخودش رسیده و موهاش رو دمب اسبی کرده و بهش گل سر زده!
 گم شو! سیما هر وقت بخواد مهمونی بره لباس شیک و قشنگ می پوشه!
نیما  باز واسه خواهرش بازار گرمی کرد!
« ! سیما فقط می خندید »
 سیما زن تو بشو نیس!
نیما  خرت از پل گذشت؟
 شوخی می کنم باهات نیما جون!
نیما  آهان! حواس ت باشه که هنوز یلدا خانم معلوم نیس بیاد یا نه!
خلاصه با خنده و شوخی نشستیم دور همدیگه به حرف زدن و صحبت کشیده شد به من . پدر و مادر نیمام بهم تبریک گفتن »
و بعد پدر نیما گفت م
 سیاوش جون، یلدا دختر خوبی یه . خوشگل م هس . پدر و مادرشم خیلی دوستش دارن . یکی یه دونه و عزیز در دونه ي بابا !
البته تو ام بسیار پسر خوبی و نجیبی هستی . اینه که من هر کاري بتونم برات می کنم مخصوصا که کلی زیر دین سیما جونم
هستم!
سیما  اختیار دارین.
پدرم  این حرفا چیه؟
پدر نیما  نه، جدي نی گم. این یکی دو روزه حسابی تو کوك ش بودم. واقعا لقب خانمی برازنده شه!
نیما  واقعا!
پدر نیما  در کارش استاده!
نیما  دقیقا!
«  اینا رو نیما آروم آروم و جدي می گفت و سرش رو به علامت تاکید تکون می داد
پدر نیما  کاملا مسلط به کارش!
نیما  کاملا!
پدر نیما  من باورم نمی شد که یه دختر خانم بتونه یه پزشک عالی باشه!
نیما  حقیقتا!
مادرم  شما لطف دارین آقاي ذکاوت .
پدر نیما  واله تعارفی نیس اینا! بقدري کاري جدي یی که آدم حظ می کنه!
نیما  یقیقنا !
پدر نیما  بقدري این دختر به وقت ش جذبه دارخ که بگم مثل کی می مونه؟!
نیما  ابن ملجم مرادي تو سریال امام علی ( ع) !
« ! همه زدیم زیر خنده
پدر نیما  بچه یه دقیقه آروم بگیر!
« پدرم با خنده کفت »
 کنیز شماس.
پدر نیما  نور چشم مه. عروس خودمه.
« یه دفعه نیما تا اسم عروس رو شنید شروع کرد به کف زدن و بشکن زدن وگفت »
 پس شیرین بذارین دهن تون که انگار گوش شیطون کر عروسی ماهام سر گرفت.
پدرم  سیما چقدر این بچه رو سر می دوونی؟! بگو آره و خلاص مون کن!
نیما  آتیش به ریشه ي عمرت نگیره دختر ! یه آره بگو کارو تموم کن دیگه! سخت ته، فقط کله ت رو یه تکون بده ما
خودمون می فهمیم!
« سیما خندید و گفت »
 فعلا ازدواج براي نیما خان کمی زوده. ایشون باید یه مدت دیگه به شیطونی هاشون برسن!
نیما  من و شیطونی؟ ! به ارواح خاك آقام! یعنی به جون بابام اگه من رنگ یه شیطون رو بدونم چیه؟! یعنی تا به امروز ک ه
اینجا پیش شما نشستم، نفهمیدم رنگ این شیطونا چه رنگ یه!
« آروم گفتم »
 یعنی حواس ش نبوده، دقت کافی نکرده!
« یواش پام رو زیر پاش فشار داد و گفت »
 آره! از این سیاوش بپرسین! اینکه دیگه داداش تونه و بهتون دروغ نمی گه! من شب و روز با اینم! بگو دیگه سیاوش!
 کدومش رو؟
« ! همه زدن زیر خنده »
نیما  زهر مارو کدومش رو! تو ام نمک پرونی ت، همین الآن گل کرده؟! بذار حالا این دختره یلدا بیاد تا نشون ت بدم!
 یعنی منظورم این بود که کدوم یکی از محاسن ت رو بگم!
نیما  آهان! حالا هر کدوم که دم دست تره بگو اینا کمی منو بهتر بشناسن!
 اون شبی رو که می خواستیم بریم دو تایی سینما و یه جوري شد که نرفتیم و جاش رفتیم جاي دیگه رو بگم؟
« یه چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت »
 نه، تو یه چیز ساده تر بگو!
 چهارشنبه اي که با ماشین رفته بودیم طرفاي جردن رو بگم؟
نیما  نخیر! گفتم یه چیز ساده بگو که توش فقط من باشم و تو!
« همه زدن زیر خنده »
 اون دوشنبه که داشتیم با هم می رفتیم شرکت که دو تا دخترا با پراید پیچیدن جلومنو بعد یه جوري شد که دو تایی دیگه
شرکت نرفتیم رو بگم!
پدر نیما  اي کره خر! تو که گفتی دوشنبه اي ماشین ت تو خیابون خراب شده بود!
« نیما هول شده بود و تند تند می گفت »
 بجون بابا راست گفتم! یعنی بعد از اینکه شهلا اینا پیچیدن جلومون ماشین خراب شد! بجون مامان اگه دروغ بگم!
« دوباره همه زدن زیر خنده که پدر من گفت »
 بالاخره جوونن دیگه! باید یه شیطونی هایی بکنن!
نیما  شیطونی چیه جناب فطرت؟!
« بعد آروم به من گفت »
 مرده شور اون ذکر خیر گفتن ت رو ببرن! اینطوري از محاسن آدم تعریف می کنن؟! تو که بیچاره م کردي!
« تو همین موقع زینب خانم، خدمتکار نیما اینا برامون چایی آورد و به همه تعارف کرد. وفتی همه ور داشتن، پدر نیما گفت »
 سیاوش جون، یلدا از چیزي خبر داره؟
نیما  از چی خبر داشته باشه؟
پدر نیما  یعنی با اونم صحبتی شده؟
نیما  چه صحبتی؟
پدر نیما  یعنی اونم راضی یه؟
نیما  از چی راضیه؟
پدر نیما  اصلا مگه تو وکیل وصی سیاوشی؟! بذار خودش جواب بده!
نیما  جواب چی رو بده؟
پدر نیما  اِه ... ! پسر یه دقیقه زبون به دهن بگیر! دارم با سیاوش حرف می زنم آخه!
 امر بفرمائین قربان.
پدر نیما  می گم خود یلدا راضی به این ازدواج هس؟
نیما  کدوم ازدواج؟ ! چه کشکی؟ چه دوغی؟ این سیاوش بدبخت تا حالا فقط دو تا سلام به یلدا کرده و دو تا خداحافظی! طبق
سیاهه اي که من دارم، این واسه یلدا خانم یه پنچري گرفته و یه بارم باهاش دست داده! همین و همین! والسلام!
اون دختره طفل معصوم، روح شم از چیزي خبر نداره!
« همه زدن زیر خند که پدر نیما گفت »
 پس ما چیکار کنیم الآن؟!
نیما  بابا این بچه، هنوز دختره رو درست و حسابی ندیده! یه ساعت پیش از من می پرسید چشم و ابروي یلدا چه رنگی یه؟!
« دوباره همه خندیدن و پدر نیما گفت »
 حالا عیبی نداره . امشب که اومدن، باید سیاوش به یه هوایی یلدا رو ببره تو خیاط . بعد قشنگ باهاش صحبت کنه . مزه ي
دهن ش رو بفهمه . ببینه خود طرف راضی هس یا نه . اگه ر اضی بود به امید خدا ما هم آستینامونو بالا می زنیم و عروسی رو راه
می ندازیم.
اینو که گقت، همه دست زدن و مبارك باد گفتن . پدرم بلند شد رفت پیش پدر نیما نشست و مشغول حرف زدن شد و »
مادرم و سیمام شروع کردن با مادر نیما حرف زدن . منم بلند شدم و رفتم پیش نیما و رو دسته ي مبلی که نشسته بود نشستم
« و آروم بهش گفتم
 نیما جون، آخه من چطوري یلدا رو ببرم تو حیاط؟
« ! دیدم نگاهم می کنه اما هیچی نمی گه »
« ! نیما! با توام »
« ! بازم هیچی نگفت »
 او ووو ... ! دارم با تو حرف می زنم! چرا جواب نمی دي؟!
نیما  آخه یادم رفته اینجاي داستان من چی می گفتم؟!
 اِ ... ! عجب خري هستیا! اینا چیه می گی؟!
نیما  چیکار کنم؟! خب یادم رفته دیگه! همه ي این چیزا رو که نمی تونم خفظ کنم! بعضی هاش تو کله م نمی مونه!
 اِ... ! خودتو لوس نکن! زشته تو کتاب! !
نیما  زشته یعنی چه؟ منم آدمم دیگه ! یه وقت یادم می زه چی باید بگم و کجاي داستانم! آهان یادم اومد! تو دوباره اون جمله
ي آخریت رو بگو!
 زهر مار! گفتم نیما جون من چه طوري ...
نیما  این چه مدل نیما جون گفتنه؟ چرا با دعوا و توپ و تشر می گی نیما جون؟
 نیما لوس بازي رو بذار کنار! زشته این چیزا رو تو کتاب می گی!
نیما  ببین سیاوش! بیا برگردیم با هم بریم خارج! بر می گریم همون اروپا! چطوره؟
 خدا خفه ت کنه نیماؤ تو چرا تو این کتاب اینطوري شدي؟
نیما  بابا خسته شدم آخه! پول حسابی م بهمون نمی دن که دل مون خوش باشه و بچسبیم به کارمون!
 بلند می شم می رم ها!
نیما  خب! خب! جمله آخري ت رو بگو. اما نیما جونش رو با لطافت بگی ها!
 نیما جون!
نیما  جونم!
 زهر مارو جونم! این چه مدل جون گفتنه؟!
نیما  خیلی با احساس گفتم؟
 اِه ... ! ترو خدا نیما شوخی نکن!
نیما  باشه، بگو. برو تو داستان!
 نیما جون، آخه من چطوري یلدا رو ببرم تو حیاط؟
نیما  یعنی چی چطوري ببري؟
 آخه من نمی دونم چه جوري بکشونمش تو حیاط!
نیما  خب دستش رو بگر و بزور رو زمین بکش ش و ببرش تو حیاط ! فقط مواظب باش سرمرش به چیزي نخوره که قبل از
خواستگاري خون ریزي مغزي کنه و بره تو کما!
 اِه ... ! لوس نشو دیگه! منظورم اینکه به چه بهانه اي ببرمش تو حیاط؟
 پس این همه مدت که با خودم می بردمت این ور و اون ور چی یاد گرفتی؟ ! اگه از هر کدوم یه خط م یاد گرفته بودي الآن
تو کنکورم که شرکت می کردي حد اقل نفر سوم می شدي!
 ترو خدا نیما شوخی نکن! بجون تو اصلا نمی دونم به چه هوایی ببرمش تو حیاط!
نیما  بابا یه چیزي بهش بگو و ورش دار ببر دیگه!
 آخه خجالت می کشم! باور کن از همین الآن ترس افتاده تو دلم! پاهام داره می لرزه!
نیما  واقعا باعث افتخار و سر فرازي یه که خونواده ي ما با خونواده ي رستم دستان آشنایی داره و رفت و آم د می کنه !
ماشااله پسرشون سیاوش نیس که! رستم دیو کشه!
دل شیر دارد تن ژنده پیل نهنگان بر آرد ز دریاي نیل
خدا ترو واسه ما نگاه داره که این دفغه صدام حسین ملعون بهمون حمله کنه، ترو میفرستیم جلو تنهایی تمام دختراشونو در آن
واحد خواستگاري کنیو ورداري بیاري ایران و کشورشون رو از وجود دختر پاك کنی و به این صورت روحیه شون تضعیف بشه
و ازمون شکست بخورن!
تو همین موقع صداي زنگ در بلند شد و من از هول م، از روي دسته ي مبل خوردم زمین ! با صداي زنگ، همه از جاشون »
« بلند شدن و هر کدوم یه طرف رفتن که نیما داد زد
 بابا هول نشین! اول یکی بیاد این شیشه مرباي آلو رو که ریخته زمین جمع کنه و بعد درو وا کنین!
اشاره کرد به من و همه زدیم زیر خنده ! خلاصه زینت خانم در رو وا کرد و یه خرده بعد، یلدا و مادرش و آقاي پرهام اومدن »
تو و با سلام و علیک و احوالپرسی و تعا رف، رفتن تو سالن و نشستن . یلدا خیلی خوشگل شده بود . یه لباس خیلی خوشگل
پوشیده بود و موهاش رو خیلی قشنگ درست کرده بود . همه نشستیم و زینت خانم شروع به پذیرایی کرد . من و نیما کنار
« . همیدگه، رو یه کاناپه نشسته بودیم
پدر نیما  بسیار خوش آمدین. زحمت کشیدین.
آقاي پرهام  خواهش می کنم. چطورید شما؟ بخدا دل مون براتون تنگ شده بود.
پدر نیما  مام همینطور! اصلا معلوم هس کجا نشریف دارین شما؟ ایرانید؟ خارج اید؟
آقاي پرهام  هر جا که باشیم زیر سایه شمائیم قربان. چطورید جناب فطرت؟ کار و بار چطوره؟ شرکت هنوز سرپاس؟
پدرم  به لطف شما هستیم دیگه. شرکتم هنوز دایره و برقراره.
پرهام  راستی عمل تون چطور بود؟ الآن چطورین جناب ذکاوت؟
پدر نیما  شکر خدا خوبم. از مهارت خانم دکتر، حالم خوب خوبه.
« . اشاره به سیما کرد »
نیما  هزار ماشااله به مهارت شون! هزار احسنت به طبابت شون! هزار آفرین به ...
« ! زدم تو پهلوش که ساکت شد »
پرهام  خدا حفظ شون کنه. ماشااله چه بزرگ شدن! چه خانمی شدن سیما جون؟!
نیما  هزار ماشااله به بزرگ شدن شون! هزار ...
« ! دوباره زدم تو پهلوش »
پرهام  چقدر خوب شد که شمام اینجا تشریف دارین جناب فطرت ! باید قدردانی و تشکر منو بپذیرین. واقعا سیما جون و نیما
جون و سیاوش خان لطف کردن. یلدا جریان تصادف رو برامون تعریف کرد. واقعا ممنون.
« خانم پرهام دنبال حرف آقاي پرهام گفت »
 بله، خیلی ممنون که کمک فرمودین . البته بیمه براي همچین مواردي یه . نهایتا از طریق بیمه یا بوسیله ي وکی ل خانوادگی
مون ترتیب کارو می دادیم!
اینا رو که خانم پرهام گفت ، حالت بدي تو جمع پیدا شد و همه با سردي سرشون رو تکون دادند . آقاي پرهام خجالت کشید »
« و یلدا ناراحت شد. پدر نیما براي اینکه جو رو عوض کنه گفت
 خب، جناب پرهام. چطور شد برگشتید ایران؟ چند سالی اونجا تشریف داشتید دیگه؟
پرهام  بعله. آب و هواي اونجا سازگار نبود.
« نیما آروم در گوش من گفت »
 یعنی بچاپ بچاپ اینجاس آخه!
« خانم پرهام که خیلی فیس و افاده داشت و خیلی م خودشو می گرفت گفت »
 آخه اونجا ها یه جوري یه ! نمی دونم تشریف بردین یا نه ! تو غربت آد م رو هیچکس نمی شناسه! نمی فهمن طرف شون کیه؟
چی کاره س، شخصیت ش چیه، از چه خاندانی یه!
« نیما آروم در گوش من گفت »
 ترجمه ي فارسی ش یعنی اینکه اونجا نمی شه جلو خارجیا چسی اومد!
« بعد بلند به خانم پرهام گفت »
 خب شما خودتون بهشون می گفتین خانم جون!
« خانم پرهام یه لبخند به نیما زد و همونطوري که نیگاش می کرد، گفت »
 راستش بیشتر من خواستم که برگردیم . شازده زیاد موافق نبود ! اینجا اومدیم همه ش غر می زنه! عین خاله زنک ها می مونه
و همه ش به جون من غر می زنه!
نیما  شازده بیخود می کنه ! یعنی اشتباه می فرماین! آدم تو کشور خودش زنده س! اما دروغ نگفته باشم آب و هواي اونجا به
شما ساخته خانم پرهام . از در که اومدین توف شما رو نشناختیم ! مثل یه زن سی ساله شدین! چشمم کف پاتون، خیلی جوون
شدین!
« تا اینو نیما گفت انگار دنیا رو دادن به خانم پرهام! یه خنده از ته دلش کرد و گفت »
 هنوز این نیما شیطون و تخسه! خوب رگ خواب خانم ها رو بلده!
نیما  نه بجون شما ! جدي جدي گفتم! چند وقت پیش قرار بود یکی از دوستام از انگلیس برگرده ایران . یه چند سالی با
خونواده ش اونجا زندگی میکردن . وقتی رفتم فرودگاه استقبال شون، دیدم مادربزرگ شم باهاشون بر گشته ایران . بهش گفتم
علی جون مگه مادر بزرگتم باهاتون اومده بود خارج؟ یه نگاه به من کرد و گفت نیما جون اینکه مادر بزرگم نیس! زن مه!
« همه زدن زیر خنده »
نیما  آره دیگه ! گویه زن بدبخت اونجا سه شیفت کار کرده و داغون شده! اما ماشاله به شما! به کی قسم بخورم که باور کنین !
از نظر صورت اصلا فرق نکردین ! درست مثل همون روزي هستین که اومدین خونه ي ما خداحافظی کنین ! همون صورت !
همون قیافه!
خانم پرهام  ناز بشی پسر! ماشااله زبونش مثل قنده!
« اینو که گفت همه مجبوري شروع کردن به تاکید حرفاي نیما »
پدر نیما  تکون نخوردن!
مادر نیما  اصلا! راست می گه بچه م!
پدرم  شادابی تو چهره شون پیداس!
اینا رو می گفتن و خانم پرهام کیف می کرد و آقاي پرهام زل زده بود تو صورتش و با تعجب خانم پرهام رو نگاه می کرد ! »
« برگشتم یه نگاه به صورت خانم پرهام کردم و یه نگاه به نیما، که آروم گفت
 همون روزي م که واسه خداحافظی اومده بود، جاي مادر آقاي پرهام اشتباه ش گرفتیم!
« خنده م گرفته بود اما جلو خودمو گرفتم. خلاصه تعارف که تموم شد ، خانم پرهام گفت »
 داشتم چی می گفتم؟
نیما  می فرمودین که شازده عین خاله زنکا بجون تون غر می زنه!
دوباره همه زدن ز یر خنده! اقاي پرهام که دلش رو گرفته بود و می خندید! تو همین موقع پدر نیما بهش چشم غره رفت و »
« گفت
 البته اونجا مزایایی داره اما زندگی در ایرانم بی لطف نیست!
پدرم  بعله. تو مملکت خود آدمه که چهار نفر ادم رو می شناسن!
خانم پرهام  موضوع این حرفا نیس که ! همونجام تمام ایرانیا شازده رو می شناختن! خونه ي چند هزار متري و کلفت و نوکر و
آشپز و راننده و خلاصه هر چی ! مردم یه شازده می گفتن، صد تا از دهن شون می ریخت! سه تا چهار تا ماشین تو گاراژ بود !
سفره پهن می شد تو خونه از این سر تا اون سر!
« با دست ته سالن رو نشون داد که نیما یواش به من گفت »
 بیا کنار که انگار وسط سفره نشستیم!
خانم پرهام  شنبه شبی نبود که تو خونه ي ما پارتی و مهمونی باشه! آخه می دونین، اونجا یکشنبه ها ش تعطیله!
« نیما بلند و با تعجب گفت »
 نه!
« همه برگشتن نگاهش کردن که من محکم زدم تو پهلوش و اونم بلند گفت »
 آخ!! یعنی آخ که خوش بحال شاگرد تنبلاشون! هم یکشنبه تعطیلن و هم جمعه!
خانم پرهام  خدا قسمت کنه یه سفر برین ببینین چه خبره اون طرفا ! راستش رو بخواین خودمم پشیمونم از اینکه برگشتم !
انگار به چیزي گم کردم! عجیب عادت کردم به اونجا. اصلا نمیتونم اینجا نفس بکشم!
« یه دفعه نیما بلند گفت »
 الهی آمین!
« همه یه دفعه برگشتن و نکاهش کردن که گفت »
 الهی آمین که من نرفتم اون طرفا! وگرنه الآن اینجا خفه خونی گرفته بودم، اونم با این آلودگی هوا!
خانم پرهام  تو نمی دونی نیما جون! چه آب و هوایی داره اونجا ها! چه نولوژي اي داره اون طرفا!
نیما  الهی فداي آب و هواي اون طرفا بم من! حالا تکنولوژي سرشونو بخوره!
خانم پرهام  باید بري ببینی ! خیابونا همه پهن و گشاد! تاکسی، فت و فراوون! مثل مورچه تاکسی تو خیابونا ریخته! اتوبوس می
اد آدمو سوار می نه مثل نهنگ ! تراموا می آد مثل هیولا! درش وا می شه و هزار تا آدمو می کشه تو خودش! مترو می اد مثل
اژدها! دیگه مسافر رو زمین نمی مونه که!
نیما  مگه باغ وحشه که اینقدر جک و جون ور توش رفت و آمد دارن؟
همه زدن زیر خنده اما زود جلو خوشونو گرفتن . زیر چشمی یلدا رو نگاه می کردم. از رفتار مادرش ناراحت شده بود . مادر »
« نیما براي این که جلو خنده ش رو بگیره شروع کرد به تعارف کردن
 بفرمائین ترو خدا. یه میوه پوست بکنین. گلوتون خشک شده.
« خانم پرهام یه نگاهی به میوه ها کرد و گفت »
 هر چی میوه ي خوبه، از اینجا صادر می کنند اونجا! آت و آشغالشون می مونه واسه خودمون!
« نیما یه نگاهی به میوه ها که همه درشت و حسابی بودن کرد که آقاي پرهام گفت »
 خانم از این میوه حسابی تر دیگه چی می خواي؟ این پرتقالا هر کدوم اندازه ي چی بگم ...
نیما  توپ تخم مرغی!
آقاي پرهام  پوپ تخم ...
« دوباره همه زدن زیر خنده که نیما گفت »
 ببخشین، تو= هند بال!
آقاي پرهام  راست می گه، اندازه توپ هند باله!
خانم پرها  اینا رو که نمی گم! شما اصلا حواس ت نیس یه حرفام شازده!
نیما  اي بابا! شازده اصلا توجه نمی کنن!
خانم پرهام  همیشه همینطوریه! همه ش هوش و حواسش یه جاي دیگه س!
« زود پدر نیما حرف تو حرف آورد که صحبت ادامه پیدا نکنه و گفت »
 خب یلدا جون، شما چیکارا می کنی؟ شوهر که نکردي اونجاها؟
« تا یلدا اومد جواب بده، خانم پرهام که چونه ش گرم شده بود گفت »
 واه! نه که نکرده! یعنی خیلی ها اومدن جلو اما پسندمون نشدن. دکتراي خارجی می اومدن اونم چه دکترایی!
« نیما آروم در گوش من گفتا »
 همه آبدار و درشت!
خانم پرهام  مهندسا می اومدن اونم چه مهندسایی!
نیما آروم  همه رسیده و شیرین!
خانم پرهام  اما هیچکدوم در شأن خونواده ي ما نبودن!
« نیما آروم به من گفت »
 بیچاره شدي سیاوش! اینا داماد کمتر از نخست وزیر قبول ندارن!
« بعد به خانم پرهام گفت »
 حق داشتین وااله! داماد یه خونواده سرشناس باید چیز باشه! چی بهش می گن؟ 1
خانم پرهان  اسم و رسم دار نیما جون.
نیما  بغله، بتید اسم ورسم دار باشه. معروف باشه. مثل اصغر قاتل! همه میشناسنش!
« همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت »
 واقعا بانمکه این نیما جون .
نیما  لطف دارین شما. شوخی می کنم که مهمونی خشک و سرد نباشه!
« بعد آروم به من گفت »
 چونه ت بخشکه زن! سرمون رفت!
مادر نیما  راستی، خانم بزرگ چطورن؟ عمه خانم چطورن؟ چرا تشریف نیاوردن؟
خانم پرهان  شازده خانم اهل جایی رفتن نیستن . خانم بزرگم با اون سن و سال براشون سخته که جایی برن. یه خرده اي هم
که مریض هستن.
مار نیما  خدا شفاشون بده.
خانم پرهام  این آخري ها یه خواستگار براش اومد.
نیما  واسه خانم بزرگ؟!
« همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت »
 برو تو ام نیما! دارم یلدا رو می گم!
آقاي پرهام  اتفاقا خانم بزرگ بی میلم نیستن!
« ! خانم پرهام یه چپ چپ به آقاي پرهام نگاه کرد که شازده در جا خنده رو لبش خشک شد »
خانم پرهام  آره، خواستگارش خلبان بود. بهشون گفتیم اصلا حرفشو نزنین!
نیما  خوب کردین! می خواستین بگین قبل از شما اخوي یوري گاگارین اومد ردش کردیم! تازه اون فضانورد بود!
« دوباره همه خندیدن که خانم پرهام به نیما گفت »
 نیما جون تو شغل ت چیه؟
نیما  رو من اصلا حساب نکنین که شغلم طوري که تا صد سال دیگه تو کوچه مونم معروف نمی شم چه برسه تو شهر ! شما
باید دنبال یکی باشین که همه ي دنیا بشناسنش مثل ناپلدون بنا پارت!
دیگه این دفعه منم نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر خنده ! کور شده خودش اصلا نمی خندید! مادر نیما همونجور که می »
خندید، تند تند میوه تعارف می کرد که مثلا حرف تو حرف بیاره ! سیما که بلند شد و از تو سالن رفت بیرون! پدر نیمام بلند
« بلند زینت خانم رو صدا می کرد و می گفت چایی بیاره! خلاصه پدرم که سخت خودشو نگه داشته بود گفت
 جناب پرهام، کارخونه رو چه کردین؟ هنوز دارینش؟
آقاي پرهام  بغله، هنوز داریمش. یعنی با یکی دو تا از دوستان شریک

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 22:6 ] [ MoH3en ] [ ]